شنیدن کلام زیبای او چه لذت عجیبی داشت پرواز شدن در پیله تنهایی عشق
گمانم ووای ازخیالم که چه اسوده پنداشت رویای هم قدم شدن با عشق را
امااو افسوس می خندید از عمق وجودش ومن فریادهای بی صدا می کشیدم
وغرورم مرا تا اوج می برد ووقتی عشق را من به ارامی پس میزدم واو هر لحظه
التماس میکرد از روز اول من تنها بودم اما من از عشق او کلافی نرم ساخته بودم
اما او مرا در اغوش ارزوهایش کشید خیال میکردم تاپروانه شدن بامن هست یادم
می اید چه عاشقانه تنهاییم رابااو تقسیم کردم واشکهای صادقم فقط برای او
ازدیدگانم جاری شد گاهی تا خود صبح با خدا از دوست داشتنم نسبت به اوحرف
زدم وازاین عشق در پیله تنهایی خود شاد بودم واز عمق وجود می خندیدم صبحها
صدای او بود وشبها نگاه اوبود تمام بندهای وجودم نام زیبای او بود خیال می کردم
میداند که دوست داشتنم به بزرگی لبهای اوست خیال میکردم میداند رنجش کودکانه
من به خطر تکرار محبت بی انتهای اوست دلم میخواست همیشه برای من
باشد بامن ودر اغوش من بخوابد چه شکوهی داشت لحظه های با او خندیدن
واما گریه های عاشقانه من چه ارامشی بود در مقابل چشمان اونگریستن
وهمه شاید یک خواب بود اماچه خواب سنگینی چه کابوس قشنگی پس چرا
اواز هیچ صدایی مرا بیدار نکرد پس چرا تلنگر هیچ نگاهی مرا هوشیار نکرد
این چه خوابی بود که عشق لباس بی وفایی داشت عشق میگفت شگفتن رسم
من است یعنی حریم دوستت دارم است همین بود که یک خواب باشد واین دوستت
دارمی که تمام حروفش عشق بود باید باور کرد عشق همین است یک شور
ویک پنجره بسته که قلب کودکش راشکسته کاش تا ابد در خواب باشم وبمانم
با تو واین عشق ابدی
:: برچسبها:
دلنوشته لحظه قرار عاشقی ,